نیاز دارم برگردم به خلوت و تنهایی. میل به دیده شدن داره تباهم می‌کنه. افسار از دستم خارج شده و کنترلی بر احوالات و سکناتم ندارم. روحم هرز می‌گرده و جانم در تلاطمه. خواستن و خواستنِ پیوسته، جانم رو رنجور کرده. باید دست بکشم از این وضع اما چجوری؟

خسته ام از خودم، از انتظار برای آینده‌ی مبهم، از از از

از این میل که خودم رو به حال خودم نمیذاره. افسارم رو به دست گرفته و میبره به هرکجا که می‌خواد. باید جفتک بزنم. باید نجات بدم خودم رو. نگران چی هستی؟ برگشت به تنهایی؟ خل مغز جان تو همین الان اتفاقا بیشتر تنهایی فقط دور خودت رو شلوغ کردی این تنهایی انگشت تو چشمت نکنه. تو بدبخت‌تر از اونی که تظاهر می‌کنی. پس واقعیت رو بپذیر و باهاش دیل کن. باهاش به توافق برس. تو تنهایی و این تنهایی حقیقت زندگیمونه. تن بده و خودت رو از این خفت در بیار. 

هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز نمی‌تونه اوضاع رو عوض کنه فقط قبولش بهت کمک می‌کنه معمولی نباشی، و مثل بقیه سرگرم مزخرفات نشی.

 


مشخصات

آخرین جستجو ها